توضیحات
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال: چرا حضرت علی(ع) با اینکه به شجاعت مشهور بودند، در ماجرای تضییع حقشان از خلافت و یا در به شهادت رسیدن حضرت زهرا سلام الله علیها از عاملین این امر انتقام نگرفتند؟
پاسخ:
وقتی مردم به بیعت با ابوبکر برخاستند حضرت علی(ع) بیکار ننشستند. ایشان حضرت فاطمه سلام الله علیها و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را به در یکایک خانه های مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار مهاجر و انصار بردند و از یارانشان خواستند که ایشان را یاری کنند اما جز4 نفر به دعوت ایشان پاسخ نگفتند. لذا با این تعداد کم یاران، حضرت نمی توانستند جهاد کنند و حقشان را پس بگیرند.
خاطر نشان می شود که بعضی مواقع، صلاح در صبر کردن است. حضرت یعقوب علیه السلام هم در ماجرای فتنه برادران حضرت یوسف علیه السلام صبر کردند وگرنه متوجه دروغگویی برادران یوسف شده بودند و به آنها گفتند که: "... هوس هاى نفسانى شما، اين كار را در نظرتان زينت داده، من صبر جميل مى كنم و از خداوند در برابر آنچه شما مى گوييد، يارى مى طلبم[1]" ایشان می توانستند با تهدید دیگر فرزندان و اقرار گرفتن از آنان، به حضرت یوسف علیه السلام برسند اما این کار را نکردند. در اینجا هم حضرت علی(ع) صبر پیشه کردند و این صبر به دستور پیامبر(ص) و بنا به شرایط پیشامده صورت گرفت.
این سوال را خود کوفیان نیز از حضرت پرسیده بودند. آمده است که اشعث بن قیس به امام علی(ع) اعتراض می کند که چرا هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت کردند نجنگیدی و شمشیر نزدی و حضرت در پاسخ ایشان می فرماید:
" اى پسر قیس! گفتى و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسى مىدانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر مىباشد؛ ولى آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت وصیت و پیمان رسول خدا با من بود. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و سلّم مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنابراین هنگامى که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش مىدانستم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و سلّم به من گفته بود، نبود. گفتم: اى رسول خدا! اینک چه وصیت و سفارشی به من دارید؟ فرمود: اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و اگر نیافتى دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که براى برپایى دین و کتاب خدا و سنت من یارانى بیابى. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و سلّم مرا خبر داد که به زودى امّت مرا رها خواهند کرد و با فردى جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروى خواهند کرد. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و سلّم مرا خبر داد که من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسى، و اندکى پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون و پیروانش و گوساله و گوساله پرستان خواهد شد؛ در آن هنگام موسى به هارون گفت: اى هارون! چرا هنگامى که دیدى گمراه شدند، از آنان جدا نشدى، آیا مىخواستى مرا نافرمانى کنى؟! گفت: اى برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند و گفت: اى برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویى میان بنى اسرائیل جدائى انداختى و وصیتم را بکار نبستى! یعنى هنگامى که موسى هارون را به جاى خود بر آنان گمارد، به وى فرمود اگر گمراه شدند و یارانى یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکندهشان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و سلّم به من چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگى افکندى و وصیتم را به کار نبستى، به تو گفتم که اگر یارانى نیافتى دست نگهدارى و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنى.
پس از درگذشت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و سلّم مردم به ابوبکر روى آوردند و با وى بیعت کردند، در حالى که من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز براى انجام نماز ردایى برنگیرم و پاى بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابى گرد آورم و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را درباره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یارى خویش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر. از خاندانم نیز کسى نبود تا از من پشتیبانى کند؛ حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامى تندخوى بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام روى آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که هارون به برادرش گفت، گفتم: اى برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند، هارون برایم الگوى نیکویى است و عهد و پیمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و سلّم برایم حجّتى نیرومند)![2]"(کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۶۶۶، ناشر: انتشارات هادى ـ قم، الطبعه الأولی، ۱۴۰۵هـ).
همچنین حضرت در جای دیگری می فرمایند:
"قسم به کسى که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد اگر روزى که با ابوبکر بیعت شد ـ که تو به خاطر آن بر من عیب مىگیرى ـ چهل سرباز داشتم که هر کدام بینش آن چهار نفر را که یافتم داشتند، به طور قطع دست خود را کوتاه نمىنمودم و در مقابل این قوم مىایستادم؛ ولیکن من پنجمى (براى این چهار نفر) پیدا نکردم؛ پس ( خود را) نگاه داشتم. اشعث گفت: این چهار نفر چه کسانى بودند یا امیر المومنین؟ فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن صفیه پیش از شکستن بیعت من؛ پس بدرستى که او با من دو بار بیعت کرد؛ بار اول همان بود که به آن وفا کرد؛ هنگامى که با ابوبکر بیعت کردند چهل نفر از مهاجرین و انصار به نزد من آمدند و با من بیعت کردند و زبیر در میان ایشان بود. به آنها دستور دادم که فردا صبح با سرى تراشیده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ کسى از ایشان به وعده خود براى من وفا نکرد و کسى از ایشان مرا تصدیق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر..[3]") (کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۶۶۹، ناشر: انتشارات هادى ـ قم، الطبعه الأولی، ۱۴۰۵هـ).
در کتاب احتجاج هم روایت مشابه دیگری آمده است:
"دست فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین را گرفته و نزد اهل بدر و سابقین رفتم وآنان را بر گرفتن حق خودم قسم داده و به یارى خویش دعوت کردم؛ کسى از ایشان جز چهار نفر به من پاسخ نداد؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر؛ افرادى که براى کمک به آنان دل بسته بودم همه رفتند… قسم به کسى که محمد را به حق فرستاد اگر در روزى که با ابوبکر بیعت شد چهل نفر مىیافتم در راه خدا مىجنگیدم تا وظیفهام را انجام داده باشم[4]"(الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای ۵۴۸هـ)، الاحتجاج، ج ۱ ص ۹۸، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعه والنشر – النجف الأشرف، ۱۳۸۶ – ۱۹۶۶ م.).
و با مخاطب قرار دادن اهل سقیفه می فرمایند:
"قسم به خدا اگر به اندازه تعداد یاوران طالوت یا تعداد اهل بدر نیرو داشتم و ایشان با شما دشمنى مىکردند ( یاور من مىشدند) شما را با شمشیر مىزدم تا به حق باز گردید و به راستى میل کنید؛ پس آن بهتر بود براى جمع کردن فاصلهها و نگهداشتن آرامش. خدایا میان ما به حق حکم کن که تو بهترین حکم کنندگانی![5]) (الکلینی الرازی، أبی جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای۳۲۸ هـ)، الأصول من الکافی، ج ۸ ص ۳۲، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعه الثانیه،۱۳۶۲ ش)
پس امام علی(ع) شجاعت داشتند اما به خاطر کمی یاران و دستور پیامبر(ص) که در صورت کمی یار صبر کنند و جان خود، اهل بیت و شیعیان را به خطر نیندازند و تفرقه در امت اسلام ایجاد نشود، صبر را پیشه کردند و در صبر کردن بر این دستور، از خود شجاعت نشان دادند.